درباره مطالعه، هرچند بسیار گفتهاند و بهاحتمال بسیار شنیدهایم؛ ولی بهکار نبستهایم. اهمیت مطالعه و کتاب و کتابخوانی و یادگیری را هیچکس نیست که نداند. اینکه فرهنگ مطالعه و کتابخوانی در ایران هنوز باید روی آن کار شود، تردیدی نیست. چنانچه از افراد مختلف دوروبرمان یا چرا جای دور برویم از خودمان فقط تعدادی سؤال ساده بپرسیم عمق فاجعه را بهتر میفهمیم: در روز چند ساعت مطالعه میکنیم؟ در هفته؟ در ماه یا حتی در سال؟ ممکن است پاسخ برخی از ما به میزان مطالعه در روز و سال یکسان باشد: صفر. فاجعهای تأسفبار.
سؤال دیگر اینکه آخرین کتابی که خریدیم کی بود؟ آخرین کتابی که خواندیم کی بود؟ آخرین باری که به کتابخانه رفتیم و کتابی به امانت گرفتیم کی بود؟ آخرین باری که کتابی هدیه دادیم یا هدیه گرفتیم کی بود؟
ممکن است برای عدهای از ما هنوز اولین بار هم اتفاق نیفتاده باشد این امر. یا آنقدر دور باشد که از خاطرمان رفته باشد کی بود و چه کتابی بود. فاجعهای تأملبرانگیز.
سؤال دیگر اینکه نویسندگان معاصر و قدیم را میشناسیم؟ کتابهای حوزه تخصصی خودمان را میشناسیم؟ نویسندگانش را چطور؟
از همه اینها بگذریم. سخن در این باره بسیار است. فرض بر این میگذاریم زینپس قرار است بخوانیم.
چه بخوانیم؟ اصلا سؤال اساسیتر چرا بخوانیم؟
«چرا نمیخوانیم؟» با این که «چرا بخوانیم؟» دو بحث اساسی و بهواقع متفاوت است. نخست از فلسفه مطالعه و چرایی مطالعه کتاب برایم بگو تا ببینم میارزد به وقتگذاری و انرژی و هزینه و چشم و چارم تا تصمیم بگیرم که بخوانم یا نخوانم. حس نمیکنم کمبود مطالعه را در زندگیام. یا نمیدانم کمبودش را. ضررش را. پیامد ندانستن و نخواندن را. روز و روزگارم خوش است و ایام به کام است و صبحی شام میشود و شبی صبح و به کار و زندگی و تفریح و عبادت مشغول و در این میان، دلم خوش است، مطالعه سیری چند؟
از دلیلهایش بگو قول میدهم بیتعصب و بیقضاوت قبول کنم چنانچه در حسابی دودوتا چهارتا بفهمم خواندنش برایم اثربخش و کارا خواهد بود.
دلیلها و مانعهایی که میگویند و میگوییم و شنیدهایم در این باره که چرا نمیخوانیم؟
وقت ندارم؛ حوصله ندارم؛ پول خرید کتاب ندارم. توی هزینههای معمول زندگیمان ماندهایم، حال پول بگذاریم برای خرید کتاب؛ آنهم نه فقط یکبار. هر هفته و هر ماه باید بخوانیم و مطالعه کنیم. میدانید چقدر میشود پولش؟ آنها که خواندهاند به کجا رسیدند؟
خب حال تصمیم گرفتیم و به این نتیجه رسیدیم که بخوانیم. چه بخوانیم؟ چه کتابی به دردمان میخورد؟ از کجا بفهمیم از چه کتابی خوشمان میآید؟ کتابهای خوب همهپسند هم داریم؟ ممکن است کتابی باشد پسند شما و ناپسند برای ما؟ خب، حال کتاب خوبی هم یافتیم و فهمیدیم چنانچه بخوانیم، برایمان خوب است و به دردمان میخورد و رفتیم خریدیم یا از دوستی یا آشنایی یا کتابخانهای به امانت گرفتیم. مسئله اینست حس خواندن نداریم. حسش هست؛ ولی زود میرود. حواسمان زود میرود سمت دغدغهها و کارهای روزمرهمان. خوابمان میگیرد موقع مطالعه. خب، هیچکدام از اینها روی ندهد. مشکلم اینست هرکتابی بخوانم زود یادم میرود. فراموشم میشود. بعد از مدتی دوباره که آن کتاب را میبینم انگار من نبودم که وقت گذاشتم و کتابی خریدم یا به امانت گرفتم و خواندم. من که حافظهام یاری نمیکند و با من همکاری نمیکند چرا وقتم تلف کنم کتابی بخوانم و آن هم هرچند خوب و عالی باشد، درنهایت خواندههایم دیری نپاید که به خاطرم نیاید. پس چرا بخوانم. همان بهتر که نخوانم. حال این مشکل هم نباشد، من کی بخوانم؟ صبح بهتر است یا شب؟ در خانه بخوانم یا کتابخانه؟ در تنهایی بخوانم یا در جمع؟ روی زمین یا پشت میز؟ دور و برم خلوت باشد یا شلوغ؟ مکان مطالعه ثابت باشد یا متغیر؟ هرجایی کتاب دستم باشد، خندهدار نیست؟ نمیگویند ببین چقدر دلش خوش است چقدر بیکار است چه حوصلهای دارد که همیشه کتابی در دست دارد و میخواند.
خب اینها بخشی از موانع و چالشهای مطالعه بود. در بخش دوم راهکارها را مطرح میکنیم.
ثبت ديدگاه